یکشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۹۴

مرا ببخش عزيز
روز، گوشه اي ايستاده بودم به نظاره
در سكوت و سايه به كناري
كه حرمت تو نشكند از حضور بي دعوت من
در ميان نگاه هاي پر از علامت سوال
هر كسي مرا ديد گفت حلال كن!
بگذر!
و كسي نديد
آسمان شبانگاه تو چه همه از ستاره پر بود.
به كسي نگفتم ميان اينهمه بغض و بي قراري
در كنج آرام تو تنها لبخندت را مي توانستم ديد
...
كسي كه بايد حلال كند تويي
من تمام گناهت را به جان مي خرم
تو برايم هماني بمان كه روزي آمدم كه به تو ثابت كنم چه هستم، اما دهانم بسته ماند از تمام آنچه كه بودي
براي من انار بياور و آغوشي كه همه دلتنگي هايم را ببرد