دوشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۹۴

خيلي حرف مي زنم جديداً
نه هميشه
اما يه وقتايي از دستم در ميره...
احساس مي كنم كلي حرف تو دلمه و مترصد اينم كه گوش شنوا پيدا كنم و همه چيزايي كه رو دلم مونده يهو بيرون بريزم
خوب كه فكر مي كنم مي بينم بي شباهت هم به رودل هم نيست
خيلي بده اين حال
طرف زنگ زده حالمو بپرسه و من يهو همه بغضاي پنهانمو ريختم براش بيرون
اينكه ديگري بفهمه كه تويي كه ساكت پشت ميزت نشستي و چقدر حرف نگفته داري و ذهنت چقدر مشغول چيزاييه كه دغدغه خيلي ها نيست و طبعاً گوشي هم براش نيست
حال خيلي بديه