پنجشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۹۴

كاش بدانم دوستم داري
حس شاقولي را دارم كه از يك جايي آويزان است و نمي داند، آويزان مي ماند يا نه؛
با هر وزش تكاني مي خورد و بعد دوباره مي ايستد
به خودش مي گويد:
خيلي طول نمي كشد.
و باز دوباره تاب مي خورد 
و باز دوباره مي ايستد
كاش بدانم دوستم داري
كاش
نشانه اي...
حرفي...
صدايي...
داشتم
دنياي اين روزها خلاصه شده در همين كاش هاي خيس و پنهاني