پنجشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۴

دلم به هيچي اين زندگي قرص نيست.بيشترازهمه به خودم.
ديروز مثه منگ ها اومدم خونه،هنوز دست و صورت نشسته بودم كه گوشيم زنگ خورد. هرچي فكر كردم اين شماره ي كجاست يادم نيومد.جواب كه دادم منشي دكتره گفت مگه ساعت ٦ وقت نداشتين؟
اخ ازنهادم براومد كه:جلسه داشتم يادم رفت
گفت باشه ولي پول ويزيتتون سوخت ميشه
چي بگم بهش آخه؟؟؟
بگم نه تورو خدا دكترخوبي باش نيمساعته خودمو مي رسونم كه تو كارتو بكني و پولت حلال بشه؟؟؟
مامانم ميگفت خوب بهش نمي گفتي يادم رفت
گفتم واقعيت همينه و حتي تو تقويمم ننوشتم. اما نگفتم، انقد تو سرم شلوغه كه تو واقعيت اولين چيزي كه يادم ميره، خودمم.