ديشب خواب ديدم دارم با مامانم از يه سربالايي بالا مي رم.
مامانم پشت فرمون بود؛
به سختي...
نتونستم جلوي ليزخوردنمون رو بگيرم.
ماشين از پشت به چند تا شيشه ي قدي خورد كه به ديواري تكيه داده شده بودند.
شيشه ها خرد شدند؛
ريز ِ ريز...
بعد صحنه كات شد به من كه جلوي آيينه ايستاده بودم؛
داشتم شيشه خرده هاي روي زبونم رو تماشا مي كردم كه بيدار شدم.