یکشنبه، دی ۲۱، ۱۳۹۳

آدماي ساكت هميشه پر سروصداترين افكار رو دارن؛ 
چقدر سخته وقتي شبا تا كه مي خوايي بخوابي، ذهنت پر از حرف و تصوير ميشه و دستت به هيچ جا وصل نيست.
حتي نمي توني دادبزني خودتو از اين خفگي تكراري نجات بدي. 
كاش ميشه چند لحظه كه مي خواي بخوابي فقط مي خوابيدي
همين.
كاش فقط همين بود...
از يه خيابون كه رد ميشي يا يه كنار يه رستوران يا يه عطرفروشي يا كافي شاپ...بوها كه ديگه اين وسط آدمو رواني مي كنن
اينكه بيداريه حرفا و شكل ها عين فيلم ميان و مي رن، چه انتظاري مي تونم از خواب داشته باشم؟
چرا اينجوري شده؟؟؟
چي شد كه اينجوري شده؟؟؟
نمي دونم...