دوشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۹۳

مجنونم
و هرشب تصوير تو را در آسمان مرور مي كنم
اگر ماه را ببينم، عاشقم؛
اگر ماه را نبينم، بي تاب،
اين شب ها 
منم و تصوير نگاه دزدانه اي بر لبانت
لباني
كه ساكتند؛
لباني كه تمام دانسته هايت را پشت "نمي دانم"هايت پنهان كرده اند.
شايد نداني
بر لبانت 
ترانه اي جاري است 
كه با هر بوسه ات شعر مي شود.
بر آن بودم كه به ترنم لبانت جان دهم
به اشتياق طعم صدايت.
هر بار كه شانه بر گره هاي اصرار فرومي آوردم
مي دانستم
فرشي كه از آن بافته مي شود،
به اندازه هزاران شانه اش
تا افق
گسترده خواهد ماند.
و اين، همان بي نهايتِ درونِ من است.