دوشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۹

خيلي وقتا پيش مي‌آد كه يه آدمايي تو زندگی‌شون به خاطر بعضی چيزها به بعضی چيزها گند می زنن و گند هاي بزرگي هم مي‌زنن. بعدش تازه فکر می کنن كه اون چيزا ارزشش رو داشتن يا نه.

كاري براي اين دسته آدم ها نمي‌شه كرد؛ فقط مي‌شه اميدوار بود كه يه روزي ياد بگيرن که درآينده قبل گند زدن فکر کنن، نه بعدش.

خوشحالم كه هيچوقت محتاج بعضي دوستي ها نبودم. يعني هيچوقت ضرورتش برام پيش نيومده. بارها عواقب اين خلق و خوي من جلوي چشمم آورده شده و حتي به خاطرش محاكمه شدم. اما چيزي كه هست و باورش دارم اينه كه حداقل تنهايي هر بدي‌اي داشته باشه، اما...توهين آميز و زننده نيست. مجبور نيستم يه كاري بكنم و بعدش فكر كنم كه حالا چطور گندكاري‌ام رو پاك كنم. يا بدتر از اون... وقتي مي‌بينم كه خودم قادر به پاكسازي نيستم، پاي بقيه آدم ها رو هم به قضيه‌ام باز كنم كه ...حالا... شايد... يه چيزي توي ذهن اونا خروجي عقل نصفه و نيمه من رو كامل كنه.

خوشحالم كه هيچوقت اينطوري نبودم.