شنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۸


ما آدما گاهی وقتا يادمون می‌ره با زبونمون همديگه‌رو نرنجونيم. يادمون می‌ره چيزايی رو که آدمای مقابلمون دوست ندارن بشنون رو بهشون نگيم. عوضش انگار هميشه يادمون هست نکنه يه وقت خدای نکرده چيزی از دهنمون بپره که طرف پررو بشه يا به خودش بگيره

* اين روزها جملاتي از اين دست خيلي برام مي رسه.
اينكه نويسنده تو كل متنش چي مي خواسته بگه، رو نمي دونم. فرق زيادي هم براي من نمي كنه... اما اين بريده كوتاه ... انگار يه بخشي از زندگي خودم بوده كه يه وقتي، يه جايي، يه كسي زودتر از من اونو نوشته و حالا تو شرايطي كه من نمي‌خوام در موردش حتي فكر كنم، چه برسه به اينكه تصميم بگيرم، دستم رسيده.
توي اين شرايط كه حتي ادم از پنج دقيقه بعدش هم خبر نداره، چيزي كه اوضاع رو گاهي تلخ‌تر و چه بسا سخت‌ترمي كنه، اينه كه يا خودمون مجبور مي شيم "حرف چرت" بشنويم يا ديگران مجبورند كه "حرف چرت" بزنند. وجالب اينجاست كه هم ماها و هم اونا براي خودمون دلايلي داريم و انتظار هم داريم كه طرف مقابلمون دلايلمون رو درك كنه. ديگه فكر نمي كنيم كه حرف چرت حرفيه كه ممكنه حق هم باشه، اما...اما كاربردي نيست، اگرچه دست برقضا عملي هم باشه و تو در موقعيت كنوني راهي جز پيشنهاد اون به خودت و طرف مقابلت نداشته باشي.
شايد اگر يه كم حوصله ام سر جاش بود، اين بحث رو ادامه مي‌دادم. حالا فقط مي‌تونم اينو بگم كه اين روزها هيچكس براي هيچكس يك كلمه حرف حساب نداره كه بزنه، اما از روي يك عادت قديمي هنوز انتظارش و يا توقعش هست كه از طرف مقابلش نهايت "فهميدگي" رو دريافت كنه و اين دردناكه.