چهارشنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۸

گاهی دوستی در کنار ماست که برای بازی آمده است. با او تپه ای می سازیم و به هم کوبیدن در ها ناگهان به ما می‌فهماند که آرامش ما به پایان رسیده است. از خجالت سرخ می‌شویم و تظاهر می‌کنیم که حواس مان حسابی متوجه تپه است. سعی می کنیم توجه دوستمان را از آن صداهای وحشی که در خانه طنین می اندازد پرت کنیم. با دست هایی که یک باره لخت و خسته شده اند به دقت چوبهای کوچکی را در آن توده خاک فرو می کنیم. کاملا مطمئنیم که در خانه دوستمان هرگز دعوایی برپا نمی شود.در خانه دوستمان همه آرام و مودب اند. بعد یک روز با آرامش خاطر کشف خواهیم کرد که در خانه دوستمان هم دعوا راه می افتد. در همه خانه های زمین دعوا راه می افتد. کلماتی که بزرگترها رد و بدل می کنند برایمان قابل درک است چون پا به نوجوانی گذاشته ایم ولی دیگر برایمان اهمیت ندارد. حالا برایمان بی تفاوت شده است که در خانه آرامش حاکم باشد یا نباشد. حالا می توانیم موضوع دعواهای خانوادگی را تعقیب کنیم و مسیر ومدتش را پیش بینی کنیم. دیگر از آن نمی هراسیم. درها به هم کوبیده می شود و از جا نمی جهیم.
فضیلت های ناچیز
ناتالیا گینزبورگ